باز باران با ترانه
با گوهرهای فراوان
می خورد بر بام خانه
یادم آرد روز باران
گردش یک روز دیرین
خوب و شیرین
توی جنگل های گیلان
کودکی ده ساله بودم
شاد و خرم
نرمو نازک
چست و چابک
با دو پای کودکانه
می دویدم همچو آهو
می پریدم ازلب جوی
دور میگشتم ز خانه
می شنیدم از پرنده
داستان های نهانی
از لب باد وزنده
رازهای زندگانی
بس گوارا بود باران
وه چه زیبا بود باران
می شنیدم اندر این گوهر فشانی
رازهای جاودانی, پندهای آسمانی
بشنو از من کودک من
پیش چشم مرد فردا
زندگانی خواه تیره خواه روشن
هست زیبا, هست زیبا, هست زیبا
قیصرامین پور
خدای دانا به ما
آب را گل نکنیم:
در فرودست انگار، کفتری میخورد آب. یا که در بیشه دور، سیرهیی پر میشوید.
آب را گل نکنیم:
شاید این آب روان، میرود پای سپیداری، تا فرو شوید اندوه دلی.
زن زیبایی آمد لب رود،
آب را گل نکنیم:
چه گوارا این آب!
چه زلال این رود!
مردم بالادست، چه صفایی دارند!
چشمههاشان جوشان، گاوهاشان شیرافشان باد!
من ندیدم دهشان،
بیگمان پای چپرهاشان جا پای خداست.
ماهتاب آنجا، میکند روشن پهنای کلام.
بیگمان در ده بالادست، چینهها کوتاه است.
بیگمان آنجا آبی، آبی است.
چه دهی باید باشد!
کوچه باغش پر موسیقی باد!
گل نکردندش، ما نیز
آب را گل نکنیم
صدای پای آب
صدای پای آب آید به گوشم
که فریادی کشد اینک خموشم
صدایی از پی درد است جانم
چنان سوزاند اینک استخوانم
صدای شر شر آب است مظلوم
که بی رحمانه اینک گشته محکوم
صدایش یک پیام آرد برایم
که جانان پدر من کم بهایم
اگر قدر و بهایم را ندانید
سرود مهربانی را نخوانید
به من ظلم و ستم کردید بسیار
طبیعت می شود یک باره بیمار
صدایم کن صدایم کن به گوشم
طنین زندگی را می فروشم
صدایم کن که من بس پر بهایم
یقین من هدیه از سوی خدایم
بدان این قصه را آنگه شوم شاد
که عالم را کنم من خوب آباد
جهان خوان کرم گردید یاران
پر از لطف و نعم گردید یاران
برای شکر الطاف الهی
نباید کرد مصرف با تباهی
جهان گردد پر از آثار رحمت
خدا افزون کند آثار برکت
سراینده شعر سید علی سالاری