ناجیان آب کشاورزی

همه باهم حیات را به زمین برگردانیم

ناجیان آب کشاورزی

همه باهم حیات را به زمین برگردانیم

دست نوشته هایی برای آب


بازدید از قنات قصبه گناباد 
 

شب از نیمه گذشته ولی بی خوابی رهایم نمی کند. فردا قرار است ناجیان آب مدرسه را به بازدید از عمیق ترین قنات جهان (قنات قصبه ی گناباد) ببرم. همه جا ساکت است. به سوی کتابخانه می روم؛ کتاب شعر قیصر امین پور را بر می دارم و آن را ورق می زنم، شعر کوتاهی توجهم را جلب می کند: خدا ابتدا آب آفرید سپس زندگی از آب آفرید ... این شعر کوتاه اما عمیق مرا به فکر فرو برد.

صدای چک چک باران از پشت پنجره به گوش می رسد. لبخند ملایمی بر لبانم نقش می بندد. کمی به صدای دل نواز و دلنشین باران گوش دادم، کتاب را ورق می زنم. شعر دیگری نظرم را جلب می کند. انگار که در وصف همین لحظات است. دیشب باران قرار با پنجره داشت، روبوسی آبدار با پنجره داشت، یکی به گوش پنجره پچ پچ کرد، چک چک، چک چک، چکار با پنجره داشت. بارش اولین باران رحمت خداوند آنچنان مرا شادمان ساخت که قرآن را برداشتم تا چند آیه ای تلاوت کنم. "وَ اَنزَلنا مِنَ السَّماءِ ماء طَهوراً... ما از آسمان آبی پاک فرستادیم" (سوره فرقان). "وَ جَعَلنا مِنَ الماءِ کُلَّ شَی­ءٍ حَیّ... و ما هر چیز زنده را از آب قرار دادیم" (سوره انبیاء).

آرام می شوم. و به خواب می روم. صبح روز بعد... با همه دانش آموزان آماده حرکت هستیم. با خود فکر می کنم اینها ناجیان آب و من رابط آب هستم. ناجیان آبی که هر لحظه بیشتر از لحظه قبل از دست می رود. اما چه کاری از دست ما بر می آید؟! ما عده­ای اندک در برابر هزاران انسان بی مسئولیت هستیم. این افکار رهایم نمی­کرد. از اتوبوس پیاده شدیم و به سمت قنات به راه افتادیم. صدای آب که در جوی ها جاری بود چه آهنگ دل نوازی می نواخت! آهنگ زندگی. قورباغه هایی که تازه از تخم در آمده بودند در اب جوی می رقصیدند. به قنات رسیدم من و همه بچه ها از عظمت قنات مات و مبهوت شدیم. قناتی که هزاران سال قبل به دست نیاکان ما در دل کویر حفر شده و عمق بعضی از چاه های آن به 350 متر می رسد و حاصل این تلاش، آب گوارایی است که از دل قنات بیرون می آید و کشتزارها را سیراب می کند. اما آیا از این آب استفاده بهینه می شود؟ امروزه علی رغم پیشرفت فناوری های نوین آبیاری هنوز هم از آبیاری سنتی غرغابی استفاده می شود و آب زیادی هدر می رود. برای بچه ها توضیح دادم که اگر از روش­های صحیح آبیاری قطره ای، بارانی، تحت فشار استفاده شود شاید بیش از چهار برابر مزراع کنونی آبیاری می شد و این مسئولیت شماست که به عنوان ناجی آب کشاورزی، کشاورزان را آگاه کنید. برای دیدن آثار معجزه آب به پارکی که در آن حوالی بود رفتیم و سرگرم دیدن زیبایی­های پارک شدیم. یکی از ناجیان گفت: گویا فقط ما ناجیان آب به فکر آب هستیم. آبخوری ها را ببینید؟! این آب از آب زلال قنات تأمین می شود اما شیرها را نیمه باز گذاشته اند. خانم به نظر شما آیا ما تعداد اندک می توانیم آب را نجات دهیم؟ آیا می توانیم جلوی بحران آب را بگیریم؟ نمی دانستم در جوابش چه بگویم. یاد داستانی که سال ها قبل مطالعه کرده بودم افتادم و آن را برای بچه ها تعریف کردم.

پیرمردی در کنار ساحل قدم می زد. به قسمتی از ساحل که رسید هزاران ستاره دریایی به خاطر جزر و مد در آن جا گرفتار شده بودند. دختری را دید که ستاره ها را بر می داشت و یکی یکی به دریا می انداخت. پیرمرد گفت: دختر ساده تو که نمی توانی همه ستاره ها را نجات دهی؟ گفت: می دانم ولی این یکی را می توانم نجات دهم و یکی را برداشت و  گفت این یکی را نیز هم ... این یکی را نیز هم ....

به بچه ها گفتم: دوستان من اگرچه تعداد ما اندک است اما می توانیم هر لحظه یک ستاره دریایی دیگر را نجات دهیم ... هر لحظه یکی دیگر و یکی دیگر. بچه ها لبخند زدند و همه به سوی آبخوری ها رفتند و شیرها را بستند و آن­ روز بچه ها قول دادند حتی قطره ای آب هدر ندهند تا آیندگان نیز موسیقی محبت آمیز آب و نوازش مادرانه اش را احساس کنند.

آری نجات آب این عنصر زندگی و ترکیب زیبایی در دستان ماست. 

مریم باذلی- رابط آب مدرسه راهنمایی نمونه فاطمیه- شهرستان گناباد


 

 

آب رفته ز جوی باز نیاید . . . 

یادمه سال پیش، روزای یکشنبه و دوشنبه تا ساعت سه مدرسه می موندیم. یه ناهارم مهمون مدرسه. شب پیش از روزای یکشنبه و دوشنبه اشکمون در می اومد که می خوایم یه ساعت بیشتر تو مدرسه باشیم. ولی روز بعد اشک شب پیش رو فراموش می کردیم و این یه ساعت بهترین ساعت زندگی مان ورق می خورد. تو یکی از این یکشنبه ها یا نمی دونم شاید هم دوشنبه با بچه ها هوس آب بازی کردیم. با دوستان قرار گذاشتم بعد از ناهار پای شیرای آب، یه دلی از عذا در بیاریم و حسابی آب بازی کنیم. خلاصه ناهار خوردیم و همه جلوی شیرهای آب جمع شدیم. شیرها را تا ته باز کردیم و تا تونستیم رو هم آب ریختیم. اونقدر غرق آب بازی شده بودیم که صدای زنگ را نشنیدیم. یک دفعه با دیدن خانم معاون که رابط نجات آب هم بود به خودمان آمدیم و فرار کردیم. هر کدام یه گوشه قایم شدیم. صدای یکی از بچه های کلاس از وسط حیاط می آمد که می گفت: بچه های کلاس دوم اگر تا دو دقیقه دیگه نیایید سر کلاس، خانم شما رو تو کلاس جا نمی ده. اوضاع از اونی که فکر می کردیم خراب تر شده بود. خلاصه با سرعت برق دویدیم تو کلاس. همگی سر تا­ پا خیس آب شده بودیم. عین موش آب کشیده. آنقدر به سر و صورتمان آب پاشیده بود که شب تب نکنیم خدا به ما رحم کرده.

نصفه های زنگ شده بود. بعد از ناهار بود. از شدت تشنگی درس را نمی فهمیدیم. لب هایم یک قطره از همان آب های روی مانتوام را طلب می کرد. می دانستم که اگر از معلم هم برای خوردن آب اجازه بگیریم اجازه نمی دهند. ولی با هزار خواهش و تمنا بالاخره اجازه گرفتم و با سرعت باد نه همچنان برق بسوی آب خوری ها شتافتم و شیر را باز کردم. ولی!!! چرا باز نمی شود. فکر کردم شیر به خاطر کارهایی که ما یک ساعت پیش کردیم خراب شده ولی شیرهای دیگر را هم باز کردم. دریغ از یک قطره آب. ناگاه یاد آب بازی های یک ساعت پیش افتادم. مو بر تنم سیخ شده بود. آن همه آب، ولی اکنون دریغ از یک قطره آب. هنوز که هنوز است شب های یکشنبه و دوشنبه اشکم در می آید ولی این دفعه اشک من به خاطر یک ساعت فردا نیست بلکه به خاطر آب های رفته از شیر است. زیرا؛ آب رفته ز جوی... بازنیاید... 

 

سپیده علی اکبری- دانش آموز پایه سوم- مدرسه راهنمایی نمونه فاطمیه- شهرستان گناباد 

 

منبع : سایت نجات آب کشاورزی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد